آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

happy day

سلام دخملی خوشگلم ؛ چند روزه که مامانی خیلی سرش شلوغه و کمتر فرصت میکنه که سری به وبلاگت بزنه ولی حالا که فرصتی پیش اومده بهتر دیدم چند خطی از خاطراتت رو برات به یادگار بزارم با وجود اینکه برنامه اومدن دوستم مریم بهم خورد ولی خودمون رفتیم مهمونی و بعدش مامان بزرگی و بابابزرگی اومدن و پشت سرشون هم سپیده جون و داریوش و خلاصه شلوغ پلوغی بود واسه خودش . هفته گذشته که شما خواب بودی و مامان بیکار ؛ چند تا عکس از دخملی گرفتم و به یاد روزهای اول تولدت یه نگاهی به عکاست انداختم و گذر ایام رو تازه احساس کردم که چقدر زود گذشت و من اصلا متوجه نشدم روزایی که میرفتم سر کار و مشغول کار بودم و اصلا به داشتن بچه فکر نمیکردم روزایی که بابابایی...
10 بهمن 1390

90.11.2

سلام مامان جونی ، امروز بیست و هشت صفرماهه و از بچگی یادمه مامان اینا میگفتن 28 صفر خیلی سنگینه نفهمیدم حکمتش چیه شاید بخاطر این که رحلت حضرت رسول اکرم و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام باشه من همیشه دلم واسه امام حسن خیلی بیشتر میسوخت آخه همش در باره امامهای دیگه حرف میزدن و در مورد امام حسن کم میگفتن از طرفی هم چون جدم برمیگرده به امام حسن یه دلبستگی خاصی نسبت بهش دارم بهر حال صفر ماه هم داره تموم میشه و کم کم مردم به فکر خرید عیدو عروسی و... میافتن . از دیروز که عمه فرانک زنگ زد قرار شد که اگه سپیده جون اینا نیومدن بریم خونشون ؛ سپیده هم زنگ زد و قرار دکترش کنسل شد و صبح بیدار شدیم و بعد حموم من و تو و بابایی که نتیجه ...
3 بهمن 1390

عکسهای گریه یه دخمل شیطون بلا

امروز شنبه یکم بهمن ماهه و تقریبا یک روز در میان تعطیلی داریم و خوش بحال اونایی میشه که در طول ماه یا هفته ها کلی کار میکنن و خسته و کوفته هستن و عاشق حداقل یه روز تعطیلی ؛ نمونه ش بابایی جونه که کمبود خواب داره و تعطیلات مثل یه نقطه امید تو زندگیشه درست مثل روزیکه معلم یا استاد نمیومد و ما از خوشحالی سر از پا نمیشناختیم که ان شالله شما در آینده تجربه خواهی کرد عزیزکم . امروز برخلاف میلم تصمیم گرفتم عکسهای گریه شما رو واست بزارم هر چند موقع گرفتن عکس از عذاب وجدان داشتم میمردم ولی خوب اینم یه خاطره ست ؛ گریه های آنا خانم بخاطر گرفتن و بازی با گوشی مامانه که باید کم کم ترک بشه البته درسته که هر چی ما داریم متعلق به شماست ولی آ...
3 بهمن 1390

خداحافظ نی نی کوچولو

دخترکم الان که دارم برات مینویسم بغض گلومو گرفته و نمیدونم چی بگم دوست ندارم بنویسم دست دلم به نوشتن نمیره آخه با خبر شدم که یه نی نی کوچولو به سمت خدا مسافرت کرد خیلی ناراحتم واسه مامان و باباش خودش حتما الان تو بهشته ولی مامان و باباش چی میکشن من که طاقت ندارم دلم خیلی گرفته خدا به مامان و باباش صبر بده مخصوصا مامانش چون درکش میکنم و از همین جا بهش تسلیت میگم . انار کوچولو یه نی نی نازه که براثر یه حادثه ( برگشتن آب سماور ) دچار سوختگی میشه و بعد از چند روز امروز باخبر شدم که فوت کرده خدا رحمتش کنه . خدا حافظ فرشته  کوچولو . ...
1 بهمن 1390

90.10.29

    سلام دخمل خوشگلم ؛ حالت چطوره ؟ من که آرزومه همیشه خوب و شاد باشی . صبح ساعت حدود 11 بیدار شدیم و چقدر مزه داد خوابیدن انگار خیلی وقت بود نخوابیده بودیم حالا هر کی ندونه فکر میکنه من و تو چه مشقتهایی در راه خوابیدن میکشیم و شبها بیداریم و ...... دیگه نمیدونن که کار همیشگیمونه . از خواب که بیدار شدم دیدم آسمون عجب آفتابی و قشنگ شده سری به گوشیم زدم دیدم مامان محیا جون sms داده بریم بیرون ولی چون دیر بیدار شدیم احتمال دادم که رفته باشن ونشد که بریم . بابایی هم رفته بود سر کار ؛ طی تماس تلفنی با مامانی جون فهمیدم که خط لوله گاز رشت ترکیده و اوضاع نابسامانی حاکمه از طرفی قطعی گاز و از طرفی سرما کلافه شون کرده ...
1 بهمن 1390